ضعیفترین قشر جامعه
بسم الله الرحمن الرحیم
و جامعه شناسان و متخصصان علوم اجتماعی بسیاری بر آن شدند تا جامعه را به اقشار مختلف تقسیم بندی کرده و از دیدگاه ها و معیار های مختلف آن ها را سنجیده ، از ضعیف تا قوی ، پشت هم ردیف کنند .
لکن این مقاله ها و نوشته هایی که ما امروز در روزنامه ها و نشریات معتبر علمی و ... می بینیم چندان هم قابل استناد نبوده و حتی به واقعیت اندکی نزدیک نیستند ...
واقعیتی که همه مان می دانیم و به آن ایمان داریم ... انسان در طول بازه های مختلف زمانی در گروه ها و طیف های مختلفی از جامعه قرار می گیرند و این طبقه بندی دائما در حال تغییر است لکن مشکل اینجاست که اغلب انسان ها برهه ی زمانی که در آن هستند را بدترین بازه می دانند و اصلا نگاهی به گذشته هم حتی ندارند ، حال که پیش کش !
حداقل نود درصد انسان هایی که ما اطرافمان در پیاده رو ، پشت چراغ قرمز ، داخل مغازه یا صف طویل نانوایی می بینیم ، زمانی در این گروه جای گرفته اند و زمانی را در آن سپری کرده و خارج شدند ...
اما حیف که نسیان از ویژگی های بارز ذات آدمی است که گاه انصاف او ، ناخودآگاه تحت تاثیر این نسیان ترک برمی دارد !
آسیب پذیر ترین قشر جامعه کودکان نیستند ؛ ضعیف ترین قشر جامعه سالمندان نیستند و حتی مظلوم ترین قشر جامعه نیز ، زنان نیستند !
به جرات می توان گفت نه کودکان ، نه زنان ، نه سالمندان ، نه دختران زیر هجده سال ، نه دانشجویان ، نه وابستگان به انواع مخدر های صنعتی و غیر صنعتی ، نه مورد خشونت خانگی قرارگرفتگان ، نه مطلقه ها ، نه زنان سرپرست خانوار ، نه بیماران لاعلاج و صعب العلاج و نه حتی زنان باردار و هیچ یک گروه های دیگر جامعه نه آسیب پذیر ترینند ، نه مظلوم ترین ، نه شکننده ترین ، نه نیازمند بیشترین حمایت و نه هیچ و هیچ و هیچ ...
در واقع قشری که مد نظر ماست را خودمان مجبور کرده ایم تا زیر بار این خشونت نه چندان خانگی که عمومی سرش را به زور بالا بگیرد و تن در دهد به ظلمی که مجبورش می کنند خودش بر لحظات تکرار ناشدنی هجده سالگی خودش روا دارد و دردی که ما بیشتر تشدیدش می کنیم تا درمان ... ! در واقع این قشر را خودمان معتاد کرده ایم به گاج و قلم چی ِ صنعتی و جزوه و برگه و نکته های سنتی ... این قشر را خودمان دچار درد اضطراب لاعلاج و کابوس ها و ده دقیقه راحت نخوابیدن های صعب العلاج کرده ایم ... در واقع دست این گروه خودمان باری را داده ایم که هر جا می رود باید با خودش بکشد و جای توپ و چیز هایی که باید در اوج جوانی اش دست بگیرد ، به دستش داده ایم تا نتواند لمسشان کند و روز های هجده سالگی اش را به ساختن خاطرات شیرین نوجوانی و جوانی بگذاراند ... خودمان پیرشان کردیم ، فراریشان کردیم ، زردشان کردیم ، خودمان جامعه را رو به سوی پیری سوق دادیم و تهش یک استفهام انکاری مسخره مطرح کردیم ! چرا ؟!
به جرات می توان گفت تمام " کنکوری ها و سال چهارمی ها " نه تنها ضعیف ترین و آسیب پذیر ترین قشر جامعه بلکه در یک کلام " بدبخت ترین و بیچاره ترین " قشر جامعه نیز هستند !
اندر حکایت یک سال چهارمی همین بس که جای منگنه کردن راه حل به تست شماره ی ششصد و بیست و چهار ، وقتی به خودش می آید که جلوییش با بغل دستیش برگشته اند و هاج و واج برگه ی راه حل ِ منگنه شده به انگشت اشاره ی غرق خونش را نگاه می کنند ...
در روزگاران سیاهشان همین بس که هر روز مجبورند ده هزار صفحه جزوه و کتاب و تست و کوفت و درد و زهر مار را روی کولشان بگذارند و در لیگ دسته یک بچه های " سنگین وزن ِ چهارمی " شرکت کنند و تهش هم واحد باربری و ترابری و تدارکات یک دانشگاه سراسری قبول شوند تا ادامه ی این مسیر پر افتخار را در دانشگاه طی بکشند ! و به مدرک صد آفرین بر دوازده سال همدردی با یک حیوان شریف که نان بازویش را می خورد و کمک حال دست های بی رمق ِ بار های سنگین است ، نائل آیند ... ! :|
صبح به صبح ساعت شش و پنج دقیقه که می آیند تا سوار سرویس بشوند ، برای اینکه هر چهارتایشان و کوله بار علمشان جا بشود مجبورند علم ها را در صندوق عقب تنها بگذارند و در وصف چوب خدا بر این تنها گذاشتن علم همین بس که دو هفته سرمان کبود و متورم بود بخاطر شدت ضربه ی وارده به سر و صورت ، هنگام اصابت ناگهانی در صندوق عقب با سر و صورت شریفمان !
وقتی اوج تفریح این گروه رنجور و ضعیف می شود یک بستنی دور هم خوردن آن هم در راه مدرسه تا خانه و با سرویس و با لباس های مدرسه و بار های به مقصد نرسیده که تهش هم مجبور می شوند تا سر چهار راه بدوند به دنبال قالپاق در رفته ی ماشین ، انتظار دارید سرنگون ترین بخش جامعه کدام بخش باشد ؟!
یا هنگامی که آن هم در هفته ی اول آبان به شدتی لکنت می گیرند که تا دهان در کلاس باز می کنند باقی بچه ها در آمین آنکه " لال و سکته ای از دنیا نروند " امن یجیب می خوانند ، واقعا انتظار دارید که اصلا این برهه زمانی را بشود با هر برهه ی دیگری مقایسه کرد ؟!
در واقع بحران ها برهه ای در زندگی هستند لکن برای ما چهارمی ها ، زندگی برهه ای در یک بحران عظیم است این زندگی !
مایی که آنقدر ذهنمان هنگ می کند که همین یک شنبه سر کلاس دبیر زنمان ، سه ساعت و چهل و پنج دقیقه ی بی وقفه با چادر نشستیم و عجب از باقی دوستان که یک کدام یک کلام حرف نزد که مرد کو که تو چادر به سر کرده ای ؟! و ما خودمان نیز حواسمان نبود و بس :|
و در عوض صبح چهارشنبه آمدیم و خیلی شیک چادر و مقنعه را در آورده و مو هایمان را در دو طرف سر بافته چنان با آرامش نشسته بودیم که اگر گوشزد نمی کردند آقای فلانی آمد ، همانطور مانده بودیم و اصلا حواسمان نبود بابا ! " آقآ " ی فلانی :| !
در شدت ظلم وارده همین بس که همین پنج شنبه سه و نیم که رسیدیم منزل ، یک نفس خوابیدیم و یازده صبح جمعه از خواب زمستانیمان برخواستیم و یک نفر در تمام طول این مدت نیامد ببیند آیا این بچه سکته کرده ، مرده است ، آب و دانه نمی خواهد ؟! نفس می کشد ؟! زنده است اصلا ؟! زنده هم نبود به جهنم ، لااقل خانه بوی جنازه اش را نگیرد ! :|
و در شرح فاجعه ی خشونت خانگی مان علاوه بر خشونت وارده در طول روز در کلاس ها و مدرسه ، همین بس که هر کسی برای خودش سیصد و پنجاه تا تست می دهد و اصلا فکر نمی کند دست آدم ، ذهن آدم یک ظرفیتی دارند و قاعدتا ما در روز یک درس نداریم و مسلما ماشین درس خوانی نیستیم و باید به کار هایی هم ولو به سادگی شانه کردن موهایمان ، وقت کنیم برسیم ...
عمق این فاجعه زمانی نمایان می شود که بخت برگشته ی کنکوری ِ سال چهارمی برای آنکه به همه ی تست هایش برسد مجبور است از روی پاسخ نامه بزند و استاد با آنکه می داند چنین اتفاقی خواهد افتاد باز هم ادامه می دهد ...
اگر هدف سنجیدن ظرفیت ذهن ما در بخاطر سپردن شمارگان پاسخ تست ها از پشت کتاب و منتقل کردنشان به جلوی تست هاست ، در شرح توانایی ام همین بگویم که الحق و الانصاف حق استاد را به خوبی ادا کرده و با تمارین پی در پی و روزانه و مستمر به رکورد حفظ هفده شماره ی همزمان رسیده ام ... ! ان شاءالله موفقیت های بیشتر در طی روز های آتی که لیس الانسان الا ما سعی ! بسی سعی کردیم در این چند ده روز گذشته که این رکورد را توانستیم به ثبت برسانیم و پذیرای تبریک های گرم شما نیز هستیم ... :|
خلاصه اش کنم
خدایی که آیه نازل کرد که انسان را قطعا " فی کبد " آفریدیم
قطعا در شرح کنکوری ها بوده و بس ... !
ــــــ
+ #س_شیرین_فرد
+ داغ کنکور نبینی جوون :|
+ چه تئوری مزخرفیه این آزمون چهارساعته که همه ادای دلسوزا رو در میارن و می خوان آیندت رو تضمین کنن ! به خدا قسم که جبران ناپذیری آسیب های این فشار سنگین وارده همونقدر آینده رو خراب می کنه که شما دارید سعی می کنید بسازیدش ... ! بلکم بیشتر !
کلمات کلیدی :